داداش رضا

می خواهم از تو بنویسم داداش  برای تو که در تمام لحظاتم وجود داری. خنده هایم برای

توست. داداش با تو بودن مرا شاد می کند وبی تو بودن مرا گریان. تو با من هستی در

حالی که در کنارم نیستی. داداش تو با منی چون در قلب منی قلبم را با دنیا عوض نمی کنم

چون تو در آنی و من تنها تو را دوست دارم که سبزی مانند بهار استواری مانند کوه لطیفی مانند

گل و روانی همچون دریا.                           فدای تو آبجیت

مینویسم ..

مینویسم،مینویسم از تو
تا تن کاغذ من جا دارد...

با تو از حادثه ها خواهم گفت
گریه این گریه اگر بگذارد
با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج ازل کافی نیست
با تو از اوج غزل خواهم گفت

مینویسم،همه ی هق هق تنهایی را
تا تو از هیچ، به آرامش دریا برسی
تا تو از همهمه همراه سکوتم باشی
به حریم خلوت عشق، تو تنها برسی

مینویسم،مینویسم از تو
تا تن کاغذ من جا دارد...

مینویسم همه ی با تو نبودن هارا
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگی ها باشی
تا مرا باز به دیدار خودِ من ببری

مینویسم،مینویسم از تو
تا تن کاغذ من جا دارد

عزیزم مهربونم داداشم دوستت دارم باصداقت بینهایت تاقیامت